حکایت و عبرت

حکایتها و داستانهای عبرت آموز

حکایت و عبرت

حکایتها و داستانهای عبرت آموز

در ناتوانى و پیرى سعدی

 در ناتوانى و پیرى  سعدی    

 

  • در ناتوانى و پیرى

  • سعدی  

  • در ناتوانى و پیرى
    با طایفه دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی کردم

  • حکایت:
    با طایفه دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی کردم که جوانی درآمد و گفت : درین میان کسی هست که زبان پارسی بداند ؟ غالب اشارت به من کردند . گفتمش : خیر است . گفت : پیری صد و پنجاه ساله در حالت نزع است و به زبان عجم چیزی همی گوید و مفهوم ما نمی گردد ، گر بکرم رنجه شوی مزد یایی ، باشد که وصیتی همی کند . چون به بالینش فراز شدم این می گفت :
    دمى چند گفتم بر آرم به کام
    دریغا که بگرفت راه نفس

    دریغا که بر خوان الوان عمر
    دمى خورده بودیم و گفتند: بس

    معانی این سخن را به عربی با شامیان همی فتم و تعجب همی کردند از عمر دراز و تاسف او همچنان بر حیات دنیا . گفتم : چگونه ای درین حالت ؟ گفت : چه گویم ؟
    ندیده اى که چه سختى همى رسد به کسى
    که از دهانش به در مى کنند دندانى ؟

    اینک مقایسه کن که در این حال ، بر من چه مى گذرد؟

    قیاس کن که چه حالت بود در آن ساعت
    که از وجود عزیزش بدر رود جانى

    گفتم : تصور مرگ از خیال خود بدر کن و وهم را بر طبیعت مستولی مگردان که فیلسوفان یونان گفته اند : مزاج ار چه مستقیم بود ، اعتماد بقا را نشاید و مرض گرچه هایل ، دلالت کلی بر هلاک نکند ، اگر فرمایی طبیبی را بخوانم تا معالجت کند . دیده برکرد و بخندید و گفت :

    دست بر هم زند طبیب ظریف
    چون حرف بیند اوفتاده حریف
    خواجه در بند نقش ایوان است
    خانه از پاى بند ویران است
    پیرمردى ز نزع مى نالید
    پیرزن صندلش همى مالید
    چون مخبط شد اعتدال مزاج
    نه عزیمت اثر کند نه علاج




 در ناتوانى و پیرى  سعدی   http://www.jjtvn.ir/fa/article/378/%D8%AF%D8%B1-%D9%86%D8%A7%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%89-%D9%88-%D9%BE%DB%8C%D8%B1%D9%89