حکایت و عبرت

حکایتها و داستانهای عبرت آموز

حکایت و عبرت

حکایتها و داستانهای عبرت آموز

در عبرت پادشاهان سعدی

در عبرت پادشاهان 

 

  • در عبرت پادشاهان

  • سعدی  

  • در عبرت پادشاهان
    تنی چند از روندگان در صحبت من بودند . ظاهر ایشان به صلاح آراسته و یکی را از بزرگان در حق این طایقه حسن ظنی بلیغ و ادراری معین کرده ، تا یکی ازینان حرکتی کرده نه مناسب حال درویشان...

  • شرح داستان:

    تنی چند از روندگان در صحبت من بودند . ظاهر ایشان به صلاح آراسته و یکی را از بزرگان در حق این طایقه حسن ظنی بلیغ و ادراری معین کرده ، تا یکی از اینان حرکتی کرده نه مناسب حال درویشان. ظن آن شخص فاسد شد و بازار اینان کاسد . خواستم تا به طریقی کفاف یاران مستخلص کنم . آهنگ خدمتش کردم ، دربانم رها نکرد و جفا کرد و معذورش داشتم که لطیفان گفته اند:

    در میر و وزیر و سلطان را
    بى وسیلت مگرد پیرامن
    سگ و دربان چو یافتند غریب
    این گریبانش گیرد، آن دامن

    چندان که مقربان حضرت آن بزرگ بر حال من وقوف یا و با اکرام دراوردند و برتر مقامی معین کردند اما بتواضع فروتر نشستم. و گفتم :

    بگذار که بنده کمینم
    تا در صف بندگان نشینم

    آن بزرگمرد گفت : الله الله چه جای این گفتار است؟

    گر بر سر چشم ما نشینى
    بارت بکشم که نازنینى

    فی الجمله بنشستم و از هر دری سخن پیوستم تا حدیث زلت یاران در میان آمد و گفتم :

    چه جرم دید خداوند سابق الانعام
    که بنده در نظر خویش خوار مى دارد
    خداى راست مسلم بزرگوارى و لطف
    که جرم بیند و نان برقرار مى دارد

    حاکم این سخن عظیم بپسندید و اسباب معاش یاران فرمود تا بر قاعده ی ماضی مهیا دارند و موونت ایام تعطیل وفا کنند . شکر نعمت بگفتم و زمین خدمت ببوسیدم و عذر جسارت بخواستم و در وقت برون آمدن گفتم.

    چو کعبه قبله حاجت شد از دیار بعید
    روند خلق به دیدارش از بسى فرسنگ
    تو را تحمل امثال ما بباید کرد
    که هیچکس نزند بر درخت بى بر، سنگ



در عبرت پادشاهان

http://www.jjtvn.ir/fa/article/387/%D8%AF%D8%B1-%D8%B9%D8%A8%D8%B1%D8%AA-%D9%BE%D8%A7%D8%AF%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%A7%D9%86



  • در عبرت پادشاهان

  • سعدی  
  • در عبرت پادشاهان
    سیه گوش را گفتند تو را ملازمت صحبت شیر به چه وجه اختیار افتاد...

  • شرح داستان:

    سیه گوش را گفتند تو را ملازمت صحبت شیر به چه وجه اختیار افتاد؟ گفت : تا فضله ی صیدش می خورم و از شر دشمنان در پناه صولت او زندگانی می کنم . گفتندش اکنون که به ظل حمایتش درآمدی و به شکر نعمتش اعتراف کردی چرا نزدیکتر نیایی تا به حلقه ی خاصان درآرد و از بندگان مخلصت شمارد؟ گفت : همچنان از بطش او ایمن نیستم.

    اگر صد سال گبر آتش فروزد
    اگر یک دم در او افتد بسوزد

    افتد که ندیم حضرت سلطان را زر بیاید و باشد که سر برود و حما گفته اند ا زتلون طبع پادشاهان برحذر باید بود که وقتی به سلامی برنجند و دیگر وقت به دشنامی خلعت دهند و آورده اند که ظرافت بسیار کردن هنر ندیمان است و عیب حکیمان.

    تو بر سر قدر خویشتن باش و وقار
    بازى و ظرافت به ندیمان بگذار

http://www.jjtvn.ir/fa/article/383/%D8%AF%D8%B1-%D8%B9%D8%A8%D8%B1%D8%AA-%D9%BE%D8%A7%D8%AF%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%A7%D9%86



  • در عبرت پادشاهان

  • سعدی  

  • در عبرت پادشاهان
    بربالین تربت یحیی پیغامبر علیه السلام معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بی انصافی منسوب بود اتفاقا به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست...

  • بربالین تربت یحیی پیغامبر علیه السلام معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بی انصافی منسوب بود اتفاقا به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست .

    درویش و غنى بنده این خاک و درند
    آنان که غنى ترن محتاجترند

    آنگه مرا گفت : از آنجا که همت درویشان است و صدق معاملت ایشان، خاطری همراه من کنند که از دشمنی صعب اندیشناکم. گفتمش: بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی.

    به بازوان توانا و فتوت سر دست
    خطا است پنجه مسکین ناتوان بشکست

    نترسد آنکه بر افتادگان نبخشاید؟
    که گر ز پاى در آید، کسش نگیرد دست

    هر آنکه تخم بدى کشت و چشم نیکى داشت
    دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست

    زگوش پنبه برون آر و داد و خلق بده
    و گر تو مى ندهى داد، روز دادى هست

    بنى آدم اعضاى یکدیگرند
    که در آفرینش ز یک گوهرند

    چو عضوى به درد آورد روزگار
    دگر عضوها را نماند قرار

    تو کز محنت دیگران بى غمى
    نشاید که نامت نهند آدمى

http://www.jjtvn.ir/fa/article/382/%D8%AF%D8%B1-%D8%B9%D8%A8%D8%B1%D8%AA-%D9%BE%D8%A7%D8%AF%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%A7%D9%86


  • حکایت در عبرت پادشاهان

  • گلستان سعدی  


  • شرح داستان:

     کى از ملوک خراسان ، محمود سبکتکین را در عالم خواب دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه همی گردید و نظر می کرد. سایر حکما از تاویل این فرو ماندند مگر درویشی که بجای آورد و گفت : هنوز نگران است که ملکش با دگران است.
    بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند
    کز هستیش به روى زمین یک نشان نماند

    وان پیر لاشه را که نمودند زیر خاک
    خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند

    زنده است نام فرخ نوشیروان به خیر
    گرچه بسى گذشت که نوشیروان نماند

    خیرى کن اى فلان و غنیمت شمار عمر
    زان پیشتر که بانگ بر آید فلان نماند

http://www.jjtvn.ir/fa/article/7/%D8%AD%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D8%B9%D8%A8%D8%B1%D8%AA-%D9%BE%D8%A7%D8%AF%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%A7%D9%862